منظومه ي خسرو و شيرين نظامي، زيباترين منظومه عاشقانه در ادب فارسي است. خسرو پرويز، شهريار خوش گذران ساساني دل در گرو محبت شيرين، شاهزاده اي ارمني دارد. در ميانه ي راهِ عاشقي، به نام فرهاد، فريفته ي شيرين مي شود و خسرو براي برداشتن رقيب از سر راه، او را به كندن كوه بيستون مي گمارد. فرهاد هنرمند تنديسگر در آن كوه به بريدن سنگ مشغول مي شود و سرانجام، جان بر سر دل دادگي مي نهد. داستان خسرو و شيرين بارها مورد تقليد شاعران پس از نظامي قرار گرفته است.

   امير خسرو دهلوي و وحشي بافقي از مشهورترين مقلدان اين منظومه اند. مناظره ي خسرو با فرهاد از زيباترين بخش هاي منظومه ي خسرو و شيرين نظامي است. خسرو مظهر قدرت و فرهاد نمونه ي خاكساري و پاك بازي است و سرانجامِ اين مناظره، عجز و ناتواني خسرو از مناظره و پرسيدن. كاربرد شيوه ي مناظره يا سؤال و جواب در ادبيّات فارسي سابقه اي طولاني دارد. در شعر فارسي، اسدي توسي را مبتكر اين فن دانسته اند. جز نظامي، سعدي، حافظ و خواجوي كرماني، از معاصران، ملك الشّعراي بهار و پروين اعتصامي بيش از ديگران از اين شيوه بهره جسته اند. استادانه ترين نمونه هاي معاصر مناظره، مناظرات زيبا و آموزنده ي پروين اعتصامي است.

 مناظره ي فرهاد با خسرو، آميزه اي شگفت و بديع از ايجاز و رسايي و زيبايي و نشانگر استادي و توانايي شاعر بزرگ گنجه است.

مناظره ي خسرو با فرهاد

نخستين بار گفتش كز كجايي؟              بگفت از دار ملك آشنايي

دارملك : پايتخت/ آشنايي : عشق ، دوستي  / نخستين : صفت شمارشي تربيتي / نخستين بار : گروه قيدي / «ش» : متمم / هستم : فعل جمله ي چهارم است كه به قرينه ي معنوي حذف شده است.

معني : ابتدا خسرو به او گفت : تو اهل كجا هستي؟ فرهاد در پاسخ گفت: از سرزمين عشق و دوستي هستم. (فرهاد در پاسخ، به عشق شديد خود نسبت به شيرين اشاره دارد.) 

بگفت آن جا به صنعت در چه كوشند؟             بگفت انده خرند و جان فروشند

صنعت : كار ، پيشه/ آن جا : قيد مكان / چه : ضمير پرسشي در نقش متمم / كوشند : مي كوشند (مضارع اخباري)  /  بگفت : فعل و بقيه ي جمله مفعول آن مي باشد  / انده : مفعول براي فعل «خرند» / جان : مفعول براي فعل «فروشند» / خرند و فروشند : تضاد

معني : خسرو گفت : شغل مردم آن جا چيست؟ فرهاد در پاسخ گفت : جان فروشي مي كنند و در مقابل غم و اندوه مي خرند. يعني اينكه عاشق پيشه اند و غم معشوق را با جان و دل خريدارند.  مفهوم كلي بيت ارتباط دارد با ابيات :

كشيدند در كوي دلدادگان                         ميان دل و كام ديوارها

طره ي پريشانش ديدم و به دل گفتم                اين همه پريشاني بر سر پريشاني

حاصلي نيست به جزغم ز جهان خواجو را       شادي جان كسي كاو ز جهان آزاد است

بگفتا جان فروشي در ادب نيست               بگفت از عشق بازان اين عجب نيست

بگفتا : «الف» در «بگفتا» الف جوابيّه است./ ادب : رسم رايج/ اين : ضمير اشاره در نقش نهادي و مرجع ضمير «جان فروشي»

معني: خسرو گفت: جان دادن دور از آدب است و مرسوم نيست. فرهاد در پاسخ گفت: اين كار (جان دادن) از عاشقان عجيب نيست.

بگفت از دل شدي عاشق بدين سان؟              بگفت از دل تو مي گويي، من از جان

از دل : از صميم قلب ، از ته دل ، واقعاً/ مي گويم : فعل مضارع اخباري و به قرينه ي معنوي در جمله ي پنجم حذف شده است. / دل و جان : مراعات نظير / سان و جان : جناس ناقص

معني: خسرو گفت: آيا از صميم دل اين گونه عاشق شده اي؟ فرهاد در پاسخ گفت: تو خيال مي كني كه من از صميم دل عاشق شده ام ولي من مي گويم نه تنها از صميم دل بلكه از صميم جان، عاشق شيرين شده ام  و سراسر وجودم عشق به اوست.

بگفتا عشق شيرين بر تو چون است؟            بگفت از جان شيرينم فزون است

جان شيرين : حسَ آميزي/ شيرين: در مصراع دوم صفت، به معني عزيز و دوست داشتني (شيرين با شيرين ، جناس نام دارد). / شيرين در مصراع اول آرايه ي ايهام دارد: 1 ـ شيرين و گوارا (صفت) 2 ـ شيرين بانوي ارمني (مضاف اليه) / چون: ضمير پرسشي در نقش مسند / « م» : ضمير متَصل در نقش مضاف اليه

معني: خسرو گفت: عشق شيرين (عاشق شدن بر شيرين) براي تو چگونه است؟ فرهاد در پاسخ گفت: شيرين، براي من از جان هم عزيزتر و با ارزش تر است.

بگفتا هرشبش بيني چو مهتاب؟           بگفت آري، چو خواب آيد، كجا خواب؟

تشبيه : او، مشبه / مهتاب، مشبه به / چو، ادات تشبيه / «ش» ضمير متَصل در نقش مفعول/ چو : در مصراع اول در معني « مثل و مانند» = حرف اضافه /چو : در مصراع دوم در معني « اگر» = پيوند وابسته ساز (حرف ربط) /  شب ، مهتاب ، خواب : مراعات نظير/  كجا : قيد پرسش در مفهوم استفهام انكاري.

معني: خسروگفت: آيا هر شب او را (شيرين) مثل مهتاب زيبا و نوراني مي بيني؟ فرهاد در پاسخ گفت: بلي، اگر بخوابم او را در خواب مثل مهتاب مي بينم اما خواب كجا بود. (عشق شيرين خواب را از من ربوده است و در فراق او آرام و قرار ندارم.)

بگفتا دل زمهرش كي كني پاك؟            بگفت آن گه كه باشم خفته درخاك

پاك و خاك : جناس ناقص/ دل از مهر كسي پاك كردن : كنايه از فراموش كردن عشق كسي، بيرون كردن عشق كسي از دل / باشم خفته در خاك : كنايه از اين كه مرده باشم./ ش : ضمير متصل در نقش مضاف اليه و مرجع ضمير « شيرين»/ كي : ضمير پرسشي در نقش قيد پرسشي/ پاك كني : فعل مركب / باشم : فعل مضارع التزامي

معني: خسرو گفت: كي از عشق شيرين صرف نظر مي كني؟ فرهاد در پاسخ گفت: زماني كه مرده باشم. (تا زنده هستم عاشق شيرينم و فقط مرگ مي تواند عشق شيرين را از من جدا سازد.) ارتباط معنايي دارد با بيت : از جان طمع بريدن آسان بود وليكن // از دوستان جاني مشكل توان بريدن

بگفتا گر خرامي در سرايش؟            بگفت اندازم اين سر زير پايش

خراميدن : رفتن (در اينجا)/ چه خواهي كرد : جمله ي پرسشي است كه به قرينه ي معنوي از بيت حذف شده است./ اندازم : مي اندازم (فعل مضارع اخباري)/ سر زير پاي كسي انداختن : كنايه از جان نثاري و فدا شدن در راه او/ «سر» و «سرا» جناس ناقص افزايشي/ سر و پا : مراعات نظير و تضاد /ش : ضمير متّصل در نقش مضاف اليه

معني : خسرو گفت: اگر زماني به سراي او (شيرين) راه يابي (چه خواهي كرد يا چه مي كني؟) فرهاد در پاسخ گفت: سر و جانم را فدايش خواهم كرد. مفهوم : عاشقان كشتگان معشوقند و از بذل جان دريغ نمي ورزند.

بگفتا گركند چشم تو را ريش؟           بگفت اين چشمِ ديگر دارمش پيش

ريش : زخمي ، زخم/ ريش ، پيش : جناس ناقص/ دارمش : « ش» مضاف اليه (پيشِ او) دارمش پيش: تقديمش مي كنم (پيش داشتن: كنايه از تقديم كردن)/ چه خواهي كرد؟ : جمله ي پرسشي محذوف است.

معني: خسرو گفت: اگر شيرين چشم تو را زخمي كند، چه خواهي كرد؟ فرهاد در پاسخ گفت: چشم ديگرم را تقديمش مي كنم تا مجروح و نابينا سازد.

مفهوم بيت: بيانگر اخلاص ، تسليم و سرسپردگي عاشق است.

بگفتا گر كسيش آرد فرا چنگ؟           بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

آهن : مجازاً تيشه/ تشبيه : ور خود بود سنگ ؛ اگر خود مانند سنگ محكم باشد. /كسي : ضمير مبهم در نقش نهادي/ « ش» : ضمير متّصل در نقش مفعولي و مرجع ضمير «شيرين»/ فراچنگ آرد : به دست آورد ، فعل مركب / چنگ و سنگ : جناس ناقص / آهن و سنگ : مراعات نظير/ چه خواهي كرد؟ جمله ي پرسشي محذوف

معني: خسرو گفت: اگر كسي شيرين را به دست آورد و با او ازدواج كند (چه خواهي كرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: اگر مثل سنگ مقاوم و سخت باشد با تيشه او را درهم مي شكنم و نابود مي كنم. مصراع دوم بيت بيانگر غيرت عاشقانه فرهاد است.

بگفتا گر نيابي سوي او راه؟               بگفت از دور شايد ديد در ماه

راه و ماه : جناس ناقص اختلافي /چه خواهي كرد؟ جمله پرسشي محذوف

معني: خسرو گفت : اگر نتواني به وصالش برسي و در كنار او قرار بگيري (چه خواهي كرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: براي دلباخته اي چون من، شايسته ی آن است كه معشوق زيبا را از دور تماشا كنم. 

بگفتا دوري از مه نيست در خور؟              بگفت آشفته از مه دور بهتر

ـ گذشتگان بر اين باور بوده اند كه ديوانه چون در ماه بنگرد، ديوانه تر شود. (تلميح و ضرب المثل)/ آشفته : پريشان ، ديوانه (در اينجا) ، صفت جانشين اسم در نقش نهادي/ مه : استعاره از شيرين

معني: خسرو گفت: دوري از يارِ ماه پيكر شايسته نيست. فرهاد در پاسخ گفت : عاشق ديوانه (فرهاد)، هرچه در ماه ننگرد و از آن دور باشد، بهتر است. (اگر او را از نزديك ببينم، بيش از پيش، شيفته مي شوم و آرام و قرار از دست مي دهم چنان كه آدم شيدا و ديوانه اگر در ماه بنگرد ديوانه تر مي شود.) مفهوم : در اين بيت ، فرهاد نديدن معشوق را به صلاح خود مي داند. ارتباط معنايي دارد با ادبيات :

زهر سوكرد بر عادت ، نگاهي                    نظر ناگه در افتادش به ماهي

چو لختي ديد از آن ديدن خطر ديد          كه بيش آشفته شد تا بيش تر ديد

گر مدعيان نقش بينند پري را                           دانند كه ديوانه چرا جامه دريده است**

بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟             بگفت اين از خدا خواهم به زاري

داري و زاري: جناس ناقص اختلافي، قافيه/ اين : ضمير اشاره در نقش مفعولي و مرجع ضمير جمله ي قبلي است. (بخواهد هرچه داري)

از خدا خواهم به زاري: با التماس از خدا ميخواهم. / چه خواهي كرد؟ جمله ي پرسشي به قرينه ي معنوي مخذوف است.

معني: خسرو گفت: اگر شيرين هر چه داري از تو بخواهد (چه خواهي كرد) فرهاد در پاسخ گفت: اين آرزو را (هر چه دارم از من بخواهد) با التماس ازخدا مي خواهم. مفهوم: اخلاص و پاك بازي عاشق.

بگفتا گر به سر يابيش خشنود؟             بگفت از گردن اين وام افكنم زود

توضيحات 2: اگر او با هديه گرفتن سر تو خشنود شود.../ ش: ضمير متصل در نقش مفعولي / وام: منظور سر است. (فرهاد سر خود را ديني برگردن خود مي داند.) / وام از گردن افكندن: كنايه از دين خود را ادا كردن. / سرو گردن و وام: مراعات نظير/ چه خواهي كرد؟ جمله ي پرسشي محذوف به قرينه ي معنوي است.

معني: خسرو گفت اگر او (شيرين) با هديه گرفتن سر تو خشنود شود (چه مي كني؟) فرهاد در پاسخ گفت: هر چه زودتر آن را تقديم مي كنم (چرا كه اين سر به گردن من وامي از آنِ شيرين است.) مفهوم: تمام وجود عاشق فداي يك لحظه خشنودي معشوق باد.

بگفتا دوستيش از طبع بگذار            بگفت از دوستان نايد چنين كار

ش: ضمير متصل در نقش مضاف اليهي / از طبع بگذار: كنايه از « صرف نظر كن، فراموش كن.»  نايد: مخفف « نبايد» در معناي « نمي آيد» فعل مضارع اخباري است. چنين: صفت اشاره.

معني: خسرو گفت: عشق و دوستي شيرين را فراموش كن، فرهاد در پاسخ گفت: از عاشقاني مثل من، چنين كاري بر نمي آيد و نمي توانم عشق او را از دل بيرون كنم. مفهوم: مصراع دوم بيت بر پايداري عاشق دردوستي و عشق تأكيد دارد.

 

بگفت آسوده شو،كاين كار خام است    بگفت آسودگي بر من حرام است

كار : منظور «عاشق شدن» / خام: نسنجيده، ‌بي نتيجه، در نقش مسند

معني: خسرو گفت: آسوده خاطر باش و عشق شيرين را فراموش كن زيرا عاشق شدن توكاري بي نتيجه و بيهوده است. فرهاد در پاسخ گفت: بر من عاشق، آسايش حرام است.  / مفهوم: بناي عاشقي بر بي قراري است.

ارتباط معنايي دارد با بيت: بيزارم از وفاي يك روز و يك زمان // مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

بگفتا رو صبوري كن در اين درد              بگفت از جان صبوري چون توان كرد؟

توضيحات3: بدون جان( معشوق) چگونه ميتوانم شكيبايي كنم./ چون: قيد پرسش  جان: استعاره از شيرين خانم / درد و كرد: جناس ناقص اختلافي / استفهام انكاري، از جان صبوري چون توان كرد؟

معني: خسرو گفت: برو با اين درد و غم عشق بساز و صبر پيشه كن و به فكر وصال شيرين نباش. فرهاد در پاسخ گفت: شيرين جان من است بدون جان (شيرين خانم) چگونه مي توانم شكيبايي كنم. / ارتباط معنايي دارد با:

به عشق اندر صبوري خام كاري است             بناي عاشقي بر بي قراري است

مستي و عاشقيم برد زدست                            صبر نايد ز هيچ عاشق مست

صبوري از طريق عشق دور است         نباشد عاشق آن كس كاو صبور است

ماهيان را صبر نبود يك زمان بيرون آب         عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان

جان ماهي آب باشد صبر بي جان چون بود      چون كه بي جان صبر نبود چون بود بي جان زجان

بگفت از صبر كردن كس خجل نيست            بفگت اين، دل تواند كرد، دل نيست

توضيحات: دل مي تواند صبر و شكيبايي پيشه گيرد: حال آنكه من دل خود را از دست داده ام.  / اين: ضمير اشاره در نقش مفعولي مرجعش « صبر كردن» / تواند كرد: فعل در وجه مصدري / نيست: فعل غير اسنادي (در معناي وجود ندارد) / از صبر كردن كس خجل نيست: كنايه از اين كه صبر پيشه كن (چرا كه نتيجه ي صبر موفقيت است)

معني: خسرو گفت: كسي از صبر كردن شرمنده نيست و از صبر كردن كسي زيان نديده است ( نتيجه ي صبر موفقيت است) پس در غم عشق و هجران شيرين صبر پيشه كن و به فكر وصال شيرين نباش. فرهاد در پاسخ گفت: دل مي تواند صبر و شكيبايي پيشه گيرد حال آن كه من عاشقم و دل خود را از دست داده ام پس نمي توانم صبر پيشه كنم.  ارتباط معنايي دارد با بيت:

صبوري از طريق عشق دور است            نباشد عاشق آن كس كاو صبور است.** 

بگفت از عشق كارت سخت زار است           بگفت از عاشقي خوش تر، چه كار است؟

« ت» : ضمير متصل درنقش مضاف اليه / عاشقي: حاصل مصدر در نقش متمم / خوش تر: صفت تفضيلي در نقش مسندي / چه: صفت پرسشي / استفهام انكاري: مصراع دوم / زار، كار: جناس ناقص اختلافي،‌ قافيه

معني: خسرو گفت: به خاطر عشق كارت خيلي سخت و دشوار شده است (از عشق شيرين صرف نظر كن) فرهاددر پاسخ گفت: هيچ كاري بهتر از عاشقي نيست اگر چه سختي هاي فراوان داشته باشد. ارتباط معنايي دارد با بيت:

من ازين بند نخواهم به درآمد همه عمر             بند پايي كه به دست تو بود تاج سر است

 

بگفتا جان مده بس دل كه با اوست          بگفتا دشمن اند اين هر دو بي دوست

جان و دل: مراعات نظير  / دوست و دشمن : تضاد / جان: مفعول /  بس: كافي است / اين هر دو: گروه نهادي ومنظور « دل و جان فرهاد » است.

معني: خسرو گفت: همين كه دلت را به او داده اي كافي است ديگر جانت را در راه عشق شيرين فدا مكن فرهاد در پاسخ گفت: بدون شيرين دل و جان ارزشي ندارند و همچون دشمن بايد اين دو را (دل و جان) از خود دور نمود.  مفهوم: ارزش جان آدمي در عشق ورزي و فداشدن در راه معشوق است و بي دوست، دل و جان، دشمن عاشق است.

بگفت از دل جدا كن عشق شيرين             بگفتا چون زيَم بي جان شيرين

دل ، جان و عشق : مراعات نظير / شيرين : جناس تام : در مصراع اول معشوقه ي فرهاد و در مصراع دوم به معني عزيز و گرامي (صفت) / قافيه/ شيرين : در مصراع اول ايهام دارد : 1 ـ دلپذير و عزيز    2 ـ نام معشوقه ي فرهاد / جان : استعاره از عشق به معشوق و خود معشوق  /  زيم : بزيم ، فعل مضارع التزامي / چون : ضمير پرسشي در نقش قيد پرسشي / بي : حرف اضافه / جان : متمم / جمله ي چهارم : استفهام انكاري

معني : خسرو گفت : عشق شيرين خانم را فراموش كن و از او دل بكن فرهاد در پاسخ گفت : عشق شيرين و خود شيرين براي من مثل جان عزيز و گرامي است و نمي توانم بدون او زندگي كنم.  مفهوم : عشق مايه ي حيات آدمي است.

بگفت او آنِ من شد زو مكن ياد             بگفت اين، كي كند بيچاره فرهاد

آن : ضمير ملكي / ياد مكن : فعل مركب / اين : ضمير اشاره در نقش مفعول و مرجعش « از او ياد نكردن» / كي : ضمير پرسشي در نقش قيد پرسشي / مصراع دوم : استفهام انكاري/ بيچاره فرهاد : تركيب وصفي مقلوب ، در نقش نهادي

معني : خسرو گفت : شيرين متعلّق به من است ديگر به فكر او نباش. فرهاد در پاسخ گفت : من بيچاره اين كار (از او ياد نكردن را) هرگز نمي توانم فراموش کنم و نمي توانم از او ياد نكنم. مفهوم : عاشق واقعي هرگز معشوق را فراموش نمي كند.

بگفت ار من كنم در وي نگاهي؟              بگفت آفاق را سوزم به آهي

آفاق را سوزم به آهي : اغراق / بگفت : ماضي ساده / نگاهي كنم : فعل مضارع التزامي  /چه خواهي كرد؟ : جمله ي پرسشي محذوف به قرينه ي معنوي / سوزم : مي سوزانم ، فعل مضارع اخباري ، گذرا به مفعول و متمم / آهي : يك آه (ياي وحدت)

معني : خسرو گفت : اگر من در شيرين نگاهي بكنم چه خواهي كرد؟ فرهاد در پاسخ گفت : با آهي آتشين، تمام جهان را مي سوزانم. (خسرو غيرت فرهاد را مي سنجد)

چو عاجز گشت خسرو در جوابش            نيامد بيش پرسيدن صوابش

صواب : درست ، راست / ثواب : پاداش نيكو ، اجر / جواب و صواب : جناس ناقص اختلافي / « ش» در جوابش : مضاف اليه / « ش» در صوابش : متم (بيش پرسيدن براي او « خسرو» درست نبود.)

معني: زماني كه خسرو در جواب دادن به فرهاد عاجز و ناتوان شد صلاح نديد بيشتر سؤال كند. / مفهوم: (بيان درماندگي خسرو در مناظره)

 به ياران گفت كز خاكي و آبي                نديدم كس بدين حاضرجوابي

خاكي و آبي : تضاد و مجاز از كل موجودات / حاضر جواب : منظور فرهاد است. / ي : در خاكي و آبي « ي» نسبت است. / ي : در حاضر جوابي « ي» حاصل صدر است. / بيت، بيان گر شكست خسرو در مناظره است.

معني : خسرو به ياران خود گفت : از بين تمام موجودات كسي را اين گونه حاضر جواب نديده ام. / مفهوم : نشان عجز و ناتواناي خسرو در مناظره

خود آزمايي

1 ـ به نظر شما، هدف خسرو از طرح پرسش هاي پي در پي چه بوده است؟

مي خواست فرهاد را مورد آزمايش قرار دهد و به ميزان عشق فرهاد به شيرين پي ببرد و با سؤال هاي پي در پي عشق او را ناچيز جلوه دهد و او را از نظر روحي درمانده سازد تا عشق شيرين را از دل بيرون كند.

2 ـ با توجه به پاسخ هاي فرهاد ، او را چگونه مي يابيد؟ عاشق واقعي ، پاك باز ، پايدار در عشق ، تيزهوش و زيرك ، حاضر جواب

3 ـ كدام بيت شعر، به باورهاي عاميانه اشاره دارد؟

« بگفتا دوري از مه نيست در خور             بگفت آشفته از مه، دور بهتر»

4 ـ در بيت « بگفتا گر خرامي در سرايش       بگفت اندازم اين سر زير پايش» كدام بخش حذف شده است؟

جمله ي پرسشي : « چه خواهي كرد» يا « چه مي كني»؟ (جمله ي هسته)

5 ـ پاسخ هاي فرهاد به خسرو ، چگونه بودند؟

صريح و كوتاه ، قاطع ، شجاعانه و صادقانه

6 ـ در بيت زير، مرجع « اين» چيست؟ بگفت او آنِ من شد زو مكن ياد          بگفت اين كي كند بيچاره فرهاد

مرجع ضمير « اين». « ياد نكردن از او» است.

7 ـ در مصراع « بگفت از گردن اين وام افكنم زود» مقصود فرهاد از «وام» چيست؟

مقصود از « وام»، سر فرهاد است. فرهاد تمام هستي خود را متعلّق به شيرين مي داند كه به محض طلب كردن شيرين، آن را ادا خواهد كرد.